چٍرت نگاشت

تفألی بر دیوان رهی معیری!

قفسه هارا می گشتم دیوان شعری میخواستم.چه چیز بهتر از دیوان شعر مولانا.هر بار که به انجا میرفتم مقابل چشمانم بود اما اینبار هر جا را نگاه کردن نبود.کتابی سبز رنگ توجهم را جلب کرد چیزی روی عطف کتاب ننوشته بود کتاب را از لابلای کتاب ها کشیدم بیرون "دیوان رهی معیری"کتاب را گرفتم دستم و ان را باز کردم:

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • ساحا
    • سه شنبه ۳ مرداد ۹۶

    پارادکسی به نام عقل و دل

    پارادکس،مخلوطی از کلمات که از سر نا سازگاری ذهن انسان را در گیر میکند به هم می پیچاند ودر ورطه ای تاریک رها میکند و ذهن بیچاره بدون این که از معنی ان بهره ای ببرد از سر ناچاری حیران و مبهوت ترجیح می دهد ارام و بی سرو صدا از کنارش رد شود.

    مشکل از کجاست؟ از ناسازگاری کلمات بایکدیگر  یا از گنجایش کم ذهن ما نمیدانم.اما یکی از پیچیده ترین و شاید خطرناک ترین پارادکس ها، پارادکسی است که عقل و دل بایکدیگر میسازند پارادکسی که نه تنها ذهن که گاهی جسم و جان را بسرعت به سوی نابودی پیش میبرد.
  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • ساحا
    • يكشنبه ۱ مرداد ۹۶

    طلب نفهمی

    گاهی وقتا همه چیز های خوب هم خوب نیست.گاهی وقتا چیزای بد هم خوبن مثلا"نفهمی"در بعضی از مواقع.ادم خیلی آروم میشه ،اگه چیزایی را که نباید بفهمه رو نفهمه!!!

    چون وقتی فهمید میشه  مثل یه فنجان قهوه، شاید از خورردنش لذت ببره اما بخاطرش چه شب هایی که باید تا صبح بیدار بمونه و هی بهش فکر کنه.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۹۶

    قانونِ ساعت بیست و پنج

    یکی از بهترین قانوناست این قانون

    هیچ وقت این قانونو یادتون نره و قدر شب ها رو بدونید 

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • جمعه ۲۵ فروردين ۹۶

    شاید...

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • چهارشنبه ۲ فروردين ۹۶

    دعای اخر سال

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • دوشنبه ۳۰ اسفند ۹۵

    مبارک بادت این سال و همه سال

    تقدیم به همه ی دوستای خوبم همه ی کسایی که بودن کنارشون حالمو خوب می کنه،حتی تو سخت ترین و تلخ ترین شرایط وقتی کنارشون بودم حالم خیلی خوب میشد داشتن دوستای مسکن یکی از بهترین نعمت های خداست.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • يكشنبه ۲۹ اسفند ۹۵

    تولد داریم،چه تولدی!

    تولدمه، چن نفری یادشون بود که خیلی دمشون گرم>_<

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • چهارشنبه ۱۴ مهر ۹۵

    اولین روز مهر

    اولین روزِ مهر است ...

    بوی پاییز را با تمام جانم احساس می کنم ...

    اینجا در عصری نیمه خنک , با صدای جیر جیرکهایی که شب را گم کرده اند , با صدای وزش باد در لابه لایِ درختانی که در حال خداحافظی با برگهایشانند , با رشته کوه هایی در حال عریان شدن که تنها غروب آفتاب را بر نوکِ قله ی خویش  می بینند و تکهابرهایی سفید در میان مه , چیزِ دیگری نیز خودنمایی می کند..

    حسی شگرف در پسِ دیدگانم...

    گویی بویِ پاییز آنقدر شامه نواز است که حسم را مدهوشِ خویش ساخته است ...

    من از علف و سبزه زار و آبادانی می نویسم حال آنکه " پاییزی ام "...

    عجیب نیست ؟؟؟!!!

    بویِ کُنده های نیم سوخته ...

    نیزارهای بلندی که روزی در خود هزاران رازِ با هم بودن را تجربه کرده اند ...

    آآآآآه.....

    چقدر پُر احساس است" اولین روزِ مهر " ...

    گفتند سالی که نکوست از بهارش پیداست...

    چه سالی شود امسال با " تو " ...

    آخر می دانی , سالِ عشاق از پاییز " نو " می گردد....

    " اولین روزِ مِهرکه اینگونه ام وای بر روزهای بارانی و ابریِ پاییزی....

    " اولین روزِ مِهر " با تمامِ احساسش تقدیم به " تو " ...

    به " تو " که زاده ی بارانی و احساس...

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • پنجشنبه ۱ مهر ۹۵

    من زاده پاییزم

    های های های!!!

    تابستون داره تموم میشه و اروم اروم درها بسته میشن و خیابونا خلوت تر .همهمه ها وشلوغی ها  جاشو نو میدن به سکوت

    حالادیگه راحت تر روزا تموم میشه 

    پاییز که میاد انگار یه غول بزرگ و قوی و اتشین و با زور و زحمت کردی تو یه کمد و درشو قفل کردی و حالا داری از سکوت بدست اومده لذت میبری 
    آره برو تابستون خدا به همراهت!!!

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • ساحا
    • دوشنبه ۲۹ شهریور ۹۵