قفسه هارا می گشتم دیوان شعری میخواستم.چه چیز بهتر از دیوان شعر مولانا.هر بار که به انجا میرفتم مقابل چشمانم بود اما اینبار هر جا را نگاه کردن نبود.کتابی سبز رنگ توجهم را جلب کرد چیزی روی عطف کتاب ننوشته بود کتاب را از لابلای کتاب ها کشیدم بیرون "دیوان رهی معیری"کتاب را گرفتم دستم و ان را باز کردم: